۲ مطلب با موضوع «زرشکیّات» ثبت شده است

"آب" در یک قدمی است

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ 

پرشی دارد اندازه ی عشق 

زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

زندگی جذبه ی دستی است که می چیند 

زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است 

زندگی، بُعدِ درخت است به چشم حشره 

زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است 

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست 

خبر رفتن موشک به فضا 

لمس تنهایی ماه 

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر 

 زندگی شستن یک بشقاب است 

 زندگی یافتن سکه ی دهشاهی در جوی خیابان است 

زندگی مجذور آینه است 

زندگی گل به توان ابدیت 

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما

زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفس هاست 

 

هر کجا هستم، باشم 

آسمان مال من است 

پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است 

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت 

 

من نمی دانم

که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست 

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

-

زندگی تر شدن پی درپی

زندگی آب تنی کردنِ در حوضچه ی "اکنون" است

رخت ها را بکنیم

"آب" در "یک قدمی" است.

-----------

*صدای پای آب

*سهراب سپهری

*تابستان 1343

موافقین ۰ مخالفین ۰

دور باطل و خر شیطان!

عجب دنیایی شده است. کتاب روزگار هر آن صفحه ای را برایت رقم میزند. اصولا انگار تنها کسی که در سرنوشت خودش نقش ندارد، دقیقا خودش است. دیروز یکجور و امروز اینجور. شاید فردا جور دیگر. زندگی را شاید بتوان از دستان رنگین نقاشی آموخت که می آمد دیوار مدرسته را رنگ میزد و میرفت. و این رنگ باز رنگ می باخت و سال بعد دوباره سر و کله ی آن نقاش پیدا می شد. اوضاع زمانی وخیم تر میشود که بدانیم روز های مابین این دو حکما دیوار مدرسه های دیگر را رنگ میزده. یک دور کامل. صبح ظهر عصر شب صبح ظهر عصر شب صبح ظهر عصر شب، هیچ کس نمیتواند از دور باطلی که زمین ما را مجبور بدان ساخته فرار کند. ای کاش فقط همین بود، با چرخش زمین دور خورشید چه کنیم؟ بهار تابستان پاییز زمستان بهار تابستان پاییز زمستان بهار تابستان پاییز زمستان. اینها به کنار معلوم نیست کدام جزّ جگر زده ای ارث پدری راه شیری را خورده که او هم ولمان نمیکند دارد دور بقیه ی کهکشان ها تابمان میدهد! زرشک! حالا مابین این ماجرا بیا و از خر شیطان پیدا شو ول کن آن چرخ فلک را! نه، مثل اینکه همچین هم از چرخیدن بدت نمی آید!

از من کاری ساخته نیست. چه میتوانم بگویم به این موجود دو پا که با فراغ بال، دست در دست باد میچرخد و می چرخد و میچرخد و به ریش این دنیا ریشخند می زند؟ کاری نمیتوان کرد. من که به زرشکیّات روی آورده ام. خدا به شما رحم کند.

ای نام تو بهترین سرآغاز، بی نام تو نامه کی کنم باز

بسم الله.

موافقین ۰ مخالفین ۰